مادرانه -گذر
Saturday, August 04, 2007

مامان:چه قدر عالي فلوت مي زني استعداد موسيقيت عاليه پسرم
فسقلي:نه مامان استعداد من عالي نيست خاله خيلي خوب ياد مي ده



فسقلي:بابا به نظر تو پدر تو در ميارم مودبانه تره يا باباتو در ميارم
بابا:فرق نمي کنه دوتاش بي ادبانه است
فسقلي:نه من فکر ميکنم پدرتو در مي ارم مودبانه تره آخه توش از پدر استفاده شده



........................................................................................

Wednesday, February 28, 2007

ازش می پرسم مامان بزرگ که شدی می خوای چی کاره بشی
می گه نمی دونم هنوزراجع بهش فکر نکردم



فسقلی عاشق شده .عاشق يکی از دخترای گروه آبی
می گم نامان چه جوری انتخابش کردی ؟از اخلاقش خوشت اومده
می گه نه مامان من نمی شناسمش ولی به نظرم خوشگله



........................................................................................

Tuesday, January 09, 2007

قرار بود برای مهد یه داستان بگه که من بنویسم راجع به احترام به بزرگترها
داستان خیلی ساده بود با یه پسر به نام سامان که مثلا سلام نمی کرد و به پلیس هم گفت به تو چه خلاصه خاله سامان رو می بینه و می گه وای وای چه بی ادب شدی تازگیها و سامان می گه ببخشید
داستان رو که گفت ازش پرسیدم تو هم مثل سامان این قدر حرف گوش کن هستی گفت نه مامان سامان خجالتیه برا همین زود حرف گوش می کنه



........................................................................................

Home