| مادرانه -گذر |
|
Saturday, February 15, 2003
● براش غذا اورده بودم مرغ و برنج يهو ميگه مامان از خرماهاشم بده ميگم خرما نداره كه بعد با دستش نشون ميده ميدونيد منظورش آلوچه هاش بود.
.............................................................................................. يه مدته كه پيله كرده به بازي كردن تو ضبط و DVD و.... اول يكم رو در واسي داشت يعني وقتي باباش مي گفت دست نزن يكمي گوش ميداد ولي آخرا پاهشو مي اورد مي زد به دكمه ها به خيال خودش دست نمي زد . ديديم اين جوري نميشه گفتم اينكه به حرف ما گوش نمي كنه بيا اقلا يادش بده خراب كاري نكنه پدر گرامي هم يه ساعت وقت صرف كردن و در مورد پشت و روي ِCD و نحوه درست گرفتنش توضيح دادن پسركمم هم مثل بچه خوب گوش داد وخوبم ياد گرفت ولي آخر سر خسته شدو CD رو كه با كلي زحمت درست تو دستش گرفته بود پرت كرد پشت تلويزيون ...... اين يه هفته اي كه من پيشش بودم خيلي توقعش از من بالا رفته بود اونقدر كه به كوچكترين چيزي از من مي رنجيد و مي گفت ديگه نمي خوامت بعدم باهام قهر مي كرد ديشبم گفت تختمو پاك كن منم براش پاك كردم ولي يه دفعه عصباني شد و گفت نمي خوامت برو ديگه منم گفتم باشه و از اتاقش اومدم بيرون .بعد كه باباش ازش پرسيد چي شده گفت مامان منو نمي خواد(آخي من بيچاره ) بعد باباش گفت مگه چي شده جواب داد هيچي داشتيم بازي مي كرديم يهو مامان قاطي كرد و عصباني شد.من كه موندم اين فسقلي الان منو درسته با زبونش قورت مي ده بعدا جي كار مي كنه □ نوشته شده در ساعت 3:38 AM >
Comments:
Post a Comment
|
|