| مادرانه -گذر |
|
Monday, March 03, 2003
● ديروز صبح بيدار شد و گفت ديگه مي خوام بيدار باشم .گفتم باشه پس صبر كنم من حاضر بشم و بيام لباس تو رو تنت كنم.تا بخودم جنبيدم آقا رفته بود سر كيف CD ها و داشت CD جك رو در مي آورد تازه DVD رو هم روشن كرده بود.گفتم چي كار مي كني گفت مي خوام جك رو ببينم گفتم مامان ديرم ميشه ها گفت يه كوچولو ببينم بعد ميريم.منم باش شرط كردم كه يه كم كه ديدي بعد بايد بريما .گفت باشه .10 دقيقه صبر كردمو گفتم خوب ديگه بريم يهو گفت وايسا الان تمام ميشه صبر كن. اي بابا, مامانم , ديره. گفت اشكال نداره. ما رو بگي, ديديم كار داره بيخ پيدا مي كنه يواش Remot را بر داشتم و از پشت سرش زدم رو دور تند فيلم صداش قطع شد و شروع كرد به دور تند پخش كردن.پسرم صداش در اومد وگفت خرابش كردي گفتم اي واي چرا اين جوري شد حتما دست زدي رو CD كثيفش كردي .يه كمي آروم گرفت دوباره شروع كرد به نق زدن منم يه كم زدم رو حالت نرمال و دوباره مي زدم رو دور تند .خلاصه به زحمت رسوندمش به آخر فيلم يه نفس راحت كشيد مو گفتم: خوب تموم شد ديگه بايد بريم كه پسرم گفت حالا نوبت فيلم دكتر حيوانات اونم ببينم بعد بريم
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 5:36 AM >
Comments:
Post a Comment
|
|