| مادرانه -گذر |
|
Monday, September 08, 2003
● يه روز ازم پرسيد مامان اونموقع كه من به دنيا اومدم اولش پسر بودم يا دختر
************************* چند وقت پيش مي خواست بره حمام بهانه وان پلاستيكي بچه گيشو مي گرفت كه مدتهاست توي انباري پايين بايگاني شده هرچي باباش براش توضيح داد كه ديگه وانش كوچيك شده فايده نكرد خلاصه من مامور شدم كه رضايتشو جلب كنم رفتم تو حمام و گفتم مامان مي خواي برات يه استخر درست كنم چشاش گرد شده بود بعد منم راه آب پاشوره حمامو بستم و اونجا رو پر آب كردم بچم كلي ذوق كرد حالا هروقت مي خواد بره حمام مي گه مامان ميشه برا من يه تنگ درست كني □ نوشته شده در ساعت 2:11 AM
● هفته پيش يه شب شام زرشك پلو با مرغ داشتيم غذاشو كه خورد دو تا از استخوناي مرغ رو برداشت . گفت اينا رو ببرم خونه مادر جون بدم گربه بخوره .من كه مي دونستم بحث كررن و دليل اوردن براي اينكه حالا شبه نميشه و اين حرفا فايده نداره گفتم مامان اين استخونا خراب ميشه بهت يه كيسه پلاستيك مي دم بزاريشون توش بعد بزاريم توي يخچال تا خراب نشه هروقتم رفتيم خونه مادر جون ببر براي گربت .....
........................................................................................خلاصه گذشت و ديگه سراغشو نگرفت تا امروز صبح كه تو ماشين مي رفتيم بهم گفت ديدي چي شد استخونا رو نيووردم حالا جواب گربه رو چي بدم □ نوشته شده در ساعت 2:08 AM
|
|