مادرانه -گذر |
Saturday, September 24, 2005
● باهم رفته بوديم پارك و روي نيمكت نشسته بوديم.بالاي سرمون چند تا كلاغ پرواز مي كردند .گفت مامان مي
........................................................................................دوني همه يه نخ دارن كه خدا بسته به گردنشون و مثل عروسك خيمه شب بازي باشون بازي مي كنه بعد هروقت خسته ميشه نخ رو ميكشه بالا و ديگه ميميره □ نوشته شده در ساعت 3:23 AM >
Comments:
Post a Comment
|
|