مادرانه -گذر
Saturday, April 29, 2006

ديشب مهمون داشتيم عمو و زنعموي مامانم كه ديگه حسابي پير شدهاند و كلي سختي كشيده اند
زنعموي مادرم زن هنر مندي بود كه واقعا از هر انگشتش يك هنر مي ريخت ولي حالا بع علت پوكي شديد استخوان با عصا راه ميره و و هيچ كاري هم نمي تونه بكنه
وقتي رفتند داشتم مي گفتم دلم سوخت چقدر زنعمو پير شده كه فسقلي گفت دلسوختن نداره مثل يه كيك مي مونه اون سهمشو خورده حالا ديگه بقيه بايد كيكشون رو بخورن گفتم اين حرفو از كجا ياد گرفتي گفت مثل يه ضرب المثل مي مونه خودم الان ساختمش



........................................................................................

>
Comments: Post a Comment
(0) comments
Home