| مادرانه -گذر |
|
Sunday, May 25, 2003
● عممه ام اينا اومده بودن و قرار بود ما نهار بريم خونه مامان اينا كه همه دور هم باشيم.همسر گرامي بنده تشريف بردن دندون پزشكي و قرار شد كه من و پسرم با تاكسي تلفني بريم اونجا و
........................................................................................آقاي پدر خودشون تشريف بيارن اونجا.ظهر شد و ما تاكسي گرفتيم و سوار شديم.چشمتون روز بد نبينه اينقدر پسرم گريه كرد كه نگو.مي گفت اين ماشينه چقدر زشته ازش بدم مي آد.ماشين خودمونو مي خوام.حالا من هر كاري مي كردم حواسشو پرت كنم انگار كه نه انگار تازه تو گريه هاشم مي گفت مي گم بابام بياد با ييچ گوشتي شيشه هاشو سوراخ سوراخ كنه .بيچاره راننده تاكسيه كلي دلم براش سوخت .گفتنم حالا تو دلش مي گه اينا حتما يه ماشين آخرين سيستم دارن كه پسرشون اينقدر افاده داره □ نوشته شده در ساعت 3:10 AM >
Comments:
Post a Comment
|
|