مادرانه -گذر |
Monday, December 18, 2006
● برف سنگيني مي اومد و هوا سرد بود .فسقلي گفت مامان بيچاره خدا حتما يخ مي زنه .گفتم چرا مامان ؟گفت آخه خدا تو مقصدشه
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:46 PM Wednesday, September 27, 2006
● فسقلي امسال آمادگيه براي يک ماه تاخير نتونست بره کلاس اول البته من خيلي خوشحالم چون اين نظام اموزشي زياد چنگي بدل نمي زنه که بخوام براي مدرسه رفتنش عجله کنم حداقل الان يه مهد خوب ميره که واقعا راضيم .
........................................................................................مهدشون برنامه هاي خيلي خوبي داره يکي از اونها شاهنامه خوانيه .الان پسر گلم کلي داستان از شهنامه بلده و شخصيتهاي شاهنامه رو ميشناسه تازه داستانهاي شاهنامه رو هم بصورت داستان اجرا مي کنند که وقعا ديدينيه از طرف ديگه نقاشيشون واقعا خوبه و کليه خلاقيتش اضافه شده .شطرنج ياد گرفته و مي تونه بلز بزنه نتها رو کاملا ميشناسه و کلي کلمات انگليسي رو با تلفظ صحيح ياد گرفته .حرکات زيباي ژيمناستيک رو انجام مي ده و کلي حرفهاي جالب مي زنه و استدلال هاي خوشگل مي کنه □ نوشته شده در ساعت 6:08 AM Saturday, April 29, 2006
● چند وقت پيش به بابا گفته بود اين ادما چقدر بي عقلن مرده ها رو كه مي خوان بزارن زير خاك اول مي شورن خوب دوباره اون زير كثيف ميشه
***************************** يه بار به من گفت مامان تو بابام كه آخرش مي ميريد چرا اين همه وسيله مي خريد ***************************** چند شب پيش خيلي خسته بود و سر شام داشت چرت مي زد بي مقدمه گفت مامان شانس اوردم خواهر برادر كوچيك ندارم وگرنه الان با اين خستگي من جيغ و ويغ مي كرد ***************************** □ نوشته شده در ساعت 10:34 PM
● ديشب مهمون داشتيم عمو و زنعموي مامانم كه ديگه حسابي پير شدهاند و كلي سختي كشيده اند
زنعموي مادرم زن هنر مندي بود كه واقعا از هر انگشتش يك هنر مي ريخت ولي حالا بع علت پوكي شديد استخوان با عصا راه ميره و و هيچ كاري هم نمي تونه بكنه وقتي رفتند داشتم مي گفتم دلم سوخت چقدر زنعمو پير شده كه فسقلي گفت دلسوختن نداره مثل يه كيك مي مونه اون سهمشو خورده حالا ديگه بقيه بايد كيكشون رو بخورن گفتم اين حرفو از كجا ياد گرفتي گفت مثل يه ضرب المثل مي مونه خودم الان ساختمش □ نوشته شده در ساعت 10:26 PM
● مامان و بابا تهران بودند براي همين براي فسقلي ناهار گذاشتم كه تو مهد بخوره و ساعت 2 مرخصي گرفتم و رفتم دنبالش وقتي رفتيم خونه گفتم مامان بهتره بخوابي بيا برات غصه بگم پيشم بخواب گفت نه من مدل باباجوني مي خوابم برام يه رختخواب بنداز جلو تلويزيون بعد من كارتون مي بينم اگر خوابم نبرد بعد بيا خاموش كن بگو ديگه بسه و منم مي وابم گفتم باشه براش رختخواب گذاشتم و خودم خوابيدم
........................................................................................تازه خوابم برده بود ديدم يه نفر داره مي گه مامان پاشو من گشنمه برشتوك و شير مي خوام خلاصه پاشديم و برشتوك و شير براش گذاشتم تا بخوره بعد كه خورد گفتم مامان ديگه وقته خوابه گفت باشه روشو پتو گرفتم و خودم رفتم كه بخوابه چند دقيقه بعد دوباره اومد بالا سرم و گفت مامان راست مي گفتي اين مدلي اينجا نميشه خوابيد بهتره برام قصه بگي بوسش كردم و گفتم ديگه وقتت گذشت بايد بخوابي و مثل يه عروسك خوشگل خوابش برد □ نوشته شده در ساعت 10:21 PM Monday, January 30, 2006
● زودتر رفتم مهد دنبالش به کلاس نقاشیش نرسید .گفت مامان زود اومدی فکر کردم دلش می خواسته بره کلاس نقاشی گفتم می خواستی بری نقاشی گقت نه مگه چی میشه نرم مگه زندگی من همش نقاشیه کارهای مهم دیگه ای هم دارم
□ نوشته شده در ساعت 12:10 AM
● شعرهاي كودكانه
........................................................................................نازي شيطون و بلا با شير آب بازي نكن نگاه تو مثل موش شدي خوبه از من ياد بگيري ببين دارم گل مي كشم مداد زرد من كجاست مي خوام يه بلبل بكشم يك گل ده گل صد ها گل اينجا انجا هر جا گل دامن دامن فروردين ميريزد بر دنيا گل توپ سفيدم قشنگي و نازي حالامن ميخوام برم به بازي بازي چه خوبه با بچه هاي خوب بازي مي كنيم با يه دونه توپ چون پرت ميكنم توپ سفيدم رو قل قل ميخوره يك و دو و سه قل قل ميخوره يك ودو وسه سلام سلام آي بچه ها من يام يامم دوست شما اولش من ويفر بودم بعد با كرم تو فر بودم شكلات ريختن روي سرم شكلاتي شد دور و برم ...................................... اين آخرش يادم نمياد شايد شما بتونيد تكميلش كنيد اينم يه شعر محلي كه بابام براي ما ميخوند و اونم از مادرش شنيده بود و منم براي پسرم مي خونم ننه اكو سلام(ننه اكبر سلام) اكت زده اكم (اكبر تو اكبر منو زده) شكسته پاي سگم زده رو تنبكم اگر زدم اكت زدم رو تنبكت شكستم پاي سگت تو گله گي نكن نكن نكن نكن (به خاطر ريتم اين شعر در زمان خواب براي خوابوندن بچه خيلي خوبه همين جور ميشه تكرارش كرد و بچه رو تپ تپ كرد) آهاي آهي گرگه اين رود خونه بزرگه آبش خيلي زياده نميشه رفت پياده بايد كه دست به كار شي روي چيزي سوار شي تا كسي مارو نبينه دمب ما رو نچينه يه روز يه آقا خرگوشه اومد دمه خونه موشه موشه دويد تو سوراخ خرگوشه گفت آخ وايسا جونم كارت دارم من خرگوش بي ازارم از سوراخت بيا بيرون نميخواي مهمون مادر موشه عاقل بود زني باهوش و كامل بود نگاهي كرد به مهمون گفت به بچه موش نترس جونم اون مهمونه خيلي خوب و مهربونه زود برو به اون سلام كن بيارش خونه اينم يه شعر كه مال بچه گي هايمون بود نمي دونم كي يادمون داده بود ولي حسابي سر كاريه يه حاجي بود يه گربه داشت گربشو خيلي دوست ميداشت يه روزي گوشتي خريد اونو و گذاشت تو طاقچه گربه اومد گوشتهارو خورد حاجي زد گربه رو كشت روي سنگ قبرش نوشت يه حاجي بود يه گربه داشت ...... و دوباره شعر تكرار ميشه واين تكرار همين جور ادامه پيدا ميكنه پروانه شايسته بال ميزنه آهسته بالاشو جمع ميكنه از بچه ها ميترسه نترس بيا من هستم من مامان تو هستم من تورو ميپرستم پاييزه پاييزه برگ درخت ميريزه داداش جونم خوابيده آفتاب بروش تابيده پاشوو پاشو بيدارش كن از رختخواب جداش كن ميرم مدرسه ميرم مدرسه جيبام پر از فندق و پسته موش موشك من ميخوره غصه كه نميتونه بره مدرسه اينم حتما همتون شنيديد مال مدرسه موشهاست ولي خوب براي بردن بچه هابه مهد كودك و توي راه خيلي جالبه . من اين شعر رو عوض مي كنم و مي خونم كه براي بچه ها بامزه تر ميشه.مثلا فرض كنيد اسم كوچولوتون علي هست .بعد مثلا يه بچه كوچولو ديگه هم توي دوست و آشناست كه هنوز مهد نميره شعرم اين جوري ميشه علي كوچولو ميره مدرسه جيباش پر از فندق و پسته نيما كوچولو ميخوره غصه كه نميتونه بره مدرسه و همين جور با اسماي ديگه تكرار ميشه نميدونيد بچه چه ذوقي ميكنه كه اسمش تويه شعره □ نوشته شده در ساعت 12:04 AM
|
|